نسیم گیلان

آخرين مطالب

خجالت می‌کشیدم بگویم من هم مادر شهید هستم! مقالات

خجالت می‌کشیدم بگویم من هم مادر شهید هستم!
  بزرگنمايي:

نسیم گیلان - مهر /بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم انقلاب کرده بودند و باز هم خودشان را بدهکار انقلاب می‌دانستند. در مقابل آنها خجالت می‌کشیدم بگویم من هم مادر شهید هستم...
زینب رازدشت: کتاب «قصه ننه علی» نوشته مرتضی اسدی شامل روایت زندگی زهرا همایونی مادر شهیدان امیر و علی شاه آبادی است که توسط انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.
قصه ننه علی شامل 15 فصل است که پیش‌تر 7 فصل آن را مرور کردیم. هفت فصل ابتدایی کتاب با عناوین خداحافظ بهار؛ فصل دوم: آن دو چشم آبی؛ فصل سوم: شمشیر ذوالفقار؛ فصل چهارم: تولد یک پروانه؛ فصل پنجم: خداحافظ مادر؛ فصل ششم: حاج آقا روح الله؛ فصل هفتم: جمال آفتاب درج شده‌اند.
بخش اول مرور کتاب «قصه ننه علی» در پیوند همه رنج‌های ننه‌علی ؛ از مواجهه با اقوام شاهدوست تا شوهر بداخلاق قابل دسترسی و مطالعه است.
آنچه از نظر می‌گذرانید بخش دوم مرور کتاب «قصه ننه‌علی » است که در این بخش مروری بر چهار فصل 8 تا 11 آن خواهیم داشت. نویسنده در این چهار فصل از نحوه اعزام و شهادت پسر بزرگ زهرا خانم به نام امیر و پیدا شدن پیکر امیر با جزئیات نوشته است. در عمق داستان زندگی ننه‌علی متوجه می‌شویم زهرا آنقدر صبور است که همه سختی‌های زندگی‌اش را با یاد شهدا و به عشق اهل بیت (ع) تحمل می‌کند و می‌گوید غصه‌های او در برابر دیگر مادران شهدا چیزی نیست و اینچنین خود را آرام و صبور نگه می‌دارد.
فصل هشتم کتاب «قصه ننه علی» با عنوان پیک امیر منتشر شده است. در این فصل امیر پسر بزرگ زهرا خانم عازم جبهه و شهید می‌شود و پیکرش را پس از مدتی می‌آورند. گرچه همه فصول این کتاب پر از درد و رنج روایت‌های یک زن بود اما فصل هشتم قدری درد و رنجی بیشتر از فصول دیگر بود. آنجا که زهرا خانم از طرفی باید با شهادت پسرش کنار می‌آمد و از آن سمت باید کتک‌های همسرش را تحمل می‌کرد و از طرفی باید همسرش را به هنگام آوردن خبر شهادت پسرش آرام نگه می‌داشت. در این نقطه با خوانش فصل هشتم متوجه می‌شویم خدا تا چه اندازه به این مادر صبر داده است.
در فرازهایی از فصل هشتم می‌خوانیم؛
یک روز امیر سر سفره ناهار بدون مقدمه خبر ثبت نام جبهه را گفت. قاشق از دست رجب افتاد. نگاه تندی به من کرد و رو به امیر گفت: می‌خوای بری جبهه؟ دیگه چی؟ حتماً مامانت ساکتم بسته! هر جا می‌خوای برو، اما من راضی نیستم. برو ببینم خدا ازت قبول می‌کنه یا نه؟ امیر پرید و از پشت رجب را محکم بغل گرفت: بابا جون! اگر رضایت بدی برم جبهه، بهت پول میدن‌ها؟ بچه گول می‌زنی؟ پول نمی‌خوام. همین که گفتم؛ من راضی نیستم. با عصبانیت از سر سفره بلند شد و رفت مغازه. امیر خیلی دمق شد. گفتم مامان جان! نگران نباش بسپار به خدا، خودش همه چیز رو درست می‌کنه.
***
کنار رجب در مسجدالحرام نشسته بودم. زل زدم به کعبه. اشک می‌ریختم و نجوا می‌کردم. رجب زد به پهلویم و در گوشم گفت: زهرا وای به حالت اگر امیر رفته باشه جبهه، اون وقت من می دونم با تو. خدا خدا کن یه مو از سر بچه هام کم نشده باشه . بدون اینکه به او نگاه کنم رو به کعبه گفتم: خدایا زهرا تو خونه تو هم باید تنش بلرزه ؟! عیب نداره من راضی‌ام به رضای تو. هر اتفاقی می‌خواد بیفته ؛ فقط اینجا نه، بزار بگردیم تهران.
***
رجب آمد خانه با دیدن پاسدارها شستش خبردار شده بود. چند دقیقه زل زد به من. ترسیدم سکته کرده باشد. پلک نمی‌زد. طرفش خیز برداشتم. دهان باز کرد و گفت: به آرزوت رسیدی؟ دوست داشتی مادر شهید بشی ، حالا خوبت شد؟ خیالت راحت شد بچه منو کشتی؟ امیر! امیر! امیر! امیر را صدا می‌زد و گریه می‌کرد. هرچند دقیقه یک‌بار به من فحش می‌داد و نفسی تازه می‌کرد. به حرمت امیر سکوت کردم تا خودش را خالی کند.
***
تابوت امیر را دیدم. آرام به طرفش قدم برداشتم. کنار تابوت ایستادم. به پاسدار جوان گفتم: می‌شه تابوت رو باز کنی من بچم م رو ببینم؟ گفت نمی‌شه حاج خانوم ! مسئولیت داره . فقط می تونم امانتی‌های شهید رو تحویل‌تون بدم . ساعت مچی و دوربین امیر را تحویلم داد. التماس کردم تا راضی شد برای یکی دو دقیقه در تابوت را باز کند. صورت امیرم مثل ماه شب چهارده می‌درخشید! تسبیح مخصوص نماز شب دور گردنش بود. چشم بستم و زبان دلم را باز کردم؛ سلام پسرم! سلام مامان جان. چقدر خوشگل شدی عزیز دلم! اون شمشیر ذوالفقاری که تو خواب دیدم، تو بودی جان مادر؟! در راه خدا رفتی… خدایا! از من قبولش کن. امیر جان! خیالت راحت گریه نمی‌کنم. دشمن شادت نمی‌کنم. امروز نمی‌بوسمت؛ این بوسه من باشه طلبم از تو برای روز قیامت در محضر حضرت زینب (س) و مادر پهلو شکسته ش ؛ تابوت را بست و پرچ ایران را روی آن کشید. به سجده افتادم و گفتم: خدایا ممنونتم. سعی کردم امانتی که به من دادی، سالم تحویلت بدم . شکرت که در راه خودت شهید شد.
***
فصل نهم از کتاب «قصه ننه علی» با عنوان «سلام آقا…» مربوط به روزهای پس از شهادت پسر بزرگ زهرا خانم «امیر» است؛ عجیب‌ترین بخش این فصل کتک خوردن‌های زهرا خانم از همسرش رجب به دلیل ترغیب پسرانش به جبهه چون رجب معتقد بود همسرش زهرا باعث شهادت پسرش شده است. به همین دلیل پس از شهادت امیر، زهرا خانم کتک‌های بسیاری را از همسرش رجب می‌خورد.
در بخشی از فصل نهم «قصه ننه‌علی » آمده است؛
بعد از شهادت امیر خدا صبر عجیبی به من عنایت کرد. شنیده بودم مادران شهدا وقتی خبر شهادت فرزندشان را می‌شنوند، حضرت زهرا ( س) دستی روی قلب شأن می‌کشد و آرام می‌شوند. نمی‌دانم این حرف چقدر درست است؛ اما من این آرامش را با وجود سختی‌ها حس می‌کردم. دوست و آشنا دور رجب را شلوغ کرده بودند تا فشار کمتری را تحمل کند. امان از آن ساعتی که کسی در خانه نبود؛ رجب مرا به گوشه‌ای می‌برد و حسابی از خجالتم در می‌آمد. بیشتر از خودم نگران بچه توی شکمم بودم. چشمش را می‌بست و بی امان می‌زد. دست و صورتم را سپر بلا می‌کردم تا به مسافرم آسیبی نرسد. حرصش را با زدن من خالی می‌کرد و دلش خنک می‌شد. می‌گفت: اگه مادر بودی، جلوش رو می‌گرفتی. از اولش معلوم بود ته این راهی که جلوی پای امیر گذاشتی چیه . تو فکر جنگ و جبهه رو انداختی تو مخ این بچه. تو بچه منو ازم گرفتی. تو...
اگر جوابش را می‌دادم، اوضاع زندگی‌ام از این هم بدتر می‌شد؛ باید سکوت می‌کردم. چاره‌ای نداشتم جز صبر و دندان روی جگر گذاشتن. من هم داغ سپر دیده بودم، جگرم سوخته بود. نیاز به دلجویی شوهرم داشتم؛ اما تنها همدم شب‌های پاییزی من مشت و لگدهای رجب بود. به خودم می‌گفتم: عیب نداره زهرا! داغ دیده، کمرش شکسته. اگه با زدن تو آروم می‌شه، بزار بزنه . همین که امیر شاهد غربت و تنهایی‌ام بود، آرامم می‌کرد.
***
از بس با رجب درگیر بودم، در نبودش هم کابوس‌های شبانه دست از سرم برنمی داشت. به این کابوس‌ها، فشار روحی صحنه‌هایی هم که می‌دیدم اضافه شده بود. روزی یک مشت قرص اعصاب می‌خوردم. اما اثری نداشت. دسته دسته لباس و پتوی خونی می‌آوردند. کنار کرخه به لباس‌ها چنگ می‌زدیم و جگرمان می‌سوخت. گاهی قطعات بدن شهیدی به لباس چسبیده بود. با ذکر صلوات و گریه تحویل برادرها می‌دادیم و آنها با رعایت احکام شرعی، دفن‌شان می‌کردند. شب‌ها کنار مادران شهدا می‌نشستیم و به خاطرات‌شان گوش می‌دادم. بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم انقلاب کرده بودند و باز هم خودشان را بدهکار انقلاب می‌دانستند. در مقابل آنها خجالت می‌کشیدم بگویم من هم مادر شهید هستم...
***
فصل دهم کتاب «قصه ننه علی» با عنوان آقای معلم مربوط به اعزام علی فرزند دیگر زهرا خانم است. در این فصل نویسنده از مخالفت‌های رجب نسبت به اعزام علی نوشته است. آنجایی که رجب، زهرا خانم را کتک می‌زند و می‌گوید: آن یکی پسرم را از من گرفتی و دیگر این پسرم را از من نگیر. این فصل همچون دیگر فصول قصه پر رنج ننه علی است؛ صبر زهرا خانمی که صبورانه پای ایمان و اعتقاداتش ایستاد.
در بخش ابتدایی فصل دهم آمده است؛
نفهمیدم رجب از کجا سروکله‌اش پیدا شد. با عصبانیت فریاد زد: حالا نوبت علی شده؟ داغ اولی یادت رفته؟ انقدر تو گوش این بچه نگو جبهه جبهه! چرا دست از سر بچه‌های من بر نمی‌داری؟ تو پدر منو درآوردی! تو امیر منو…
از ضرب محکم سیلی سرم گیج رفت و خوردم زمین. علی دست رجب را گرفت و کمی به عقب هلش داد: مامان منو می زنی؟ مگه چی گفته؟ لباس علی را گرفتم و کشیدمش عقب. گفتم: تو دخالت نکن. دوست نداشتم حرمت پدر فرزندی شکسته شود. هر دو زیر دست و پایش کتک خوردیم تا آرام گرفت.
جرأت نمی‌کردیم در خانه حرف از جنگ و جبهه بزنیم؛ فوری دعوا راه می‌انداخت. اخلاق تند رجب دست همه آمده بود. کم پیش می‌آمد بچه‌های مسجد و جهاد جلوی در خانه بیایند. مراعات حالم را می‌کردند که رجب به ما سخت نگیرد.
در بخش دیگری هم از فصل دهم «قصه ننه‌علی » می‌خوانیم؛
دو هفته از اعزام علی گذشت و خبری از او نشد. رجب شک کرد. مرتب سراغ علی را از من می‌گرفت؛ من هم پرت و پلا جوابش را می‌دادم: حاج آقا! بهت نگفتم دنبال بچه‌ت راه بیفت برو ببین چی کار می کنه؟ با کی میره با کی میاد ؟ از بس بی خیالی و چسبیدی به اون مغازه که الان معلوم نیست این پسره کجاست! تو مردی باید دنبال پسرت باشی! به ما گفته معلم نهضته ؛ تو نباید بری ببینی راست می‌گه یا نه؟! نباید تحقیق کنی سر از کارش در بیاری ؛! تازه فهمید چه کلاهی سرش رفته: آهان ! این و بگو! علی رفته جبهه و از من مخفی می‌کنی! زهرا! زهرا! زهرا بابای منو از تو گور درآوردی با این کارات!
حالا وقت این بود دهانم را ببندم. بلند شد، دست انداخت و کمربند شلوارش را باز کرد. سرم را میان دستانم گرفتم و رفتم کنج دیوار. در این سال‌ها آنقدر کتک خورده بودم که می‌دانستم چه باید کنم تا کمتر آسیب ببینم. چشمم را بستم و با هر ضربه می‌گفتم: یا زهرا.

لینک کوتاه:
https://www.nasimegilan.ir/Fa/News/747708/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

ایده ای برای تقویت هوش خردسالان

با الگوپذیری از معلم شهید مطهری نقش واقعی معلم و استاد را در کشور به ثمر برسانیم

ادای احترام رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران به مقام شامخ شهدای مازندران

اعلام محدودیت ترافیکی در 2 محور گیلان

انتشار اعلان نمایشگاه کتاب

جزئیات جدید از پشت پرده مسمومیت پزشکان در شیراز

اعمال محدودیت ترافیکی در 2 محور گیلان

تجلیل از برگزیدگان جشنواره «طنز پهلو» در زادگاه پدر طنز معاصر ایران

کاروان حرم مطهر رضوی به مناطق محروم گیلان می‌رود

سخنان دلنشین دکتر مجتبی شکوری

آغاز طرح های سالم سازی دریا در گیلان از اول خرداد

توزیع 313 بسته معیشتی در طرح «قرار دوازدهم» رودسر

اعلام محدودیت ترافیکی در محورهای قدیم گیلان

درخشش غرفه سازمان منطقه آزاد کیش در نمایشگاه اکسپو 2024 تهران

از شبنم عشق خاک آدم گل شد

ادعای بایدن درباره مخالفت حماس با آتش بس

نامه سرپرست دانشگاه گیلان به 38 نفر از روسای دانشگاه های آمریکا

بازگشت 282 دانش آموز ترک تحصیل کرده به مدارس گیلان

آسمانی شدن مادر روحانی شهید حبیب الله رضایی در رودسر

داستانک/ اهمیت همسر

وام ازدواج ایثارگران در سال 1403 چقدر است؟

رونمایی از پوستر هشتمین جشنواره ملی تئاتر ایثار

تجلیل از مربیان عقیدتی و سیاسی و معلمان بسیجی شهرستان صومعه سرا

ایجاد اشتغال برای 2560 نفر توسط بسیج سازندگی گیلان

تقدیر از روسای دو کمیته ستاد تسهیلات سفرهای نوروزی سال 1403

تودیع و معارفه سرپرست معاونت عمرانی و زیربنایی سازمان منطقه آزاد کیش

«آذرخش و رقص فانتوم‌ها» در نمایشگاه کتاب طنین می‌اندازد

فرمان امام علی (ع) به مالک اشتر با ترجمه سید مهدی شجاعی به چاپ ششم رسید

آزار شیطانی پنج زن از سوی یک مرد رمال

قیمت طلا، قیمت دلار، قیمت سکه و قیمت ارز 12 اردیبهشت 1403

اسرائیل، حزب الله را تهدید به اشغال لبنان کرد!

پیام تشکر نماینده ولی‌فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران از فرزند جانبازی که جان نوزاد سه روزه را نجات داد

چهارمین دوره دانش افزایی مهارت‌های شناختی و ارتباطی با تمرکز بر مدیریت احساسات منفی برگزار شد

هدف گذاری شیلات گیلان بر روی توسعه آبزی پروری با تکنولوژی‌های برتر

کاهش آسیب‌های اجتماعی با بهره گیری از تولیدات علمی و پژوهشی جامعه دانشگاهی گیلان

خنکای هوا در راه گیلان

کشف انواع پوشاک قاچاق در رودبار

استاندار گیلان: طرح‌های سالم‌سازی دریا از یکم خرداد آغاز به کار می‌کنند

171 روستا در گیلان از نعمت آب شرب سالم برخوردار شدند

چاپ مجموعه‌داستانی درباره شهدای شاه چراغ و اغتشاشات 1401

کتاب «چشم‌ها تنها برای دیدن نیستند» منتشر شد

جوری که مامان ها با بچه ها تمیزکاری می کنن!

شهیدان رجایی و چگینی، الگوی بی‌نظیر معلمان

دوره نسخه نجات‌بخش مدیران بنیاد براساس فرمایشات رهبر معظم انقلاب استخراج شده است

بیمارستان امام خمینی(ره) با پیگیری مسئولان استان البرز و با ورود بنیاد شهید احیا شد

برخورداری 169 هزار مشترک روستایی از آب شرب تا پایان سال

تولید 29 درصد از پیله ابریشم کشور در گیلان

زنگ «سپاس معلم» در شفت نواخته شد

«مدونای پوستین‌پوش» به همراه 2 کتاب دیگر

سهم ورزش جامعه ایثارگری و جانبازان باید افزایش پیدا کند/آرامش و آسایش خود را مدیون شهدا و ایثارگران هستیم